اندیشه در استمرار انسان ،خروج از مسیر حبس و ورود در مسیر رشد می باشد. ابوسعید نیازی هشترودی آخرین مطالب
نويسندگان سه شنبه 4 تير 1391برچسب:معرفی مکتب تفکیک, :: 19:0 :: نويسنده : علی اسدی سهند آبادی
كليد واژهها: مكتب تفكيك، ترجمه، فلسفه. «مكتب تفكيك» براى علاقهمندان به «علوم عقلي» و دلدادگان به فرهنگ و تمدن اسلامى در يكى دو دهه اخير، نامى آشناست. نقل و نقد آموزههاى آن، گرم كننده برخى محافل دينى و فلسفى بوده و هست، و معارف اين مكتب دغدغه ذهنى بسيارى از انديشمندان مسلمان و دانش پژوهان علوم عقلى شده است. گرچه طى اين سالها كتابها و مقالات گوناگونى در اين باب نگاشته شده است، نه سخنان اصحاب و مدافعان اين مكتب به خوبى تبيين گشته، و نه مطالب بيان شده، به نحوى مطلوب نقادى شده است. در اين مقال بر آنيم تا ضمن معرفى اجمالى اين مكتب و شخصيتهاى آن، يكى از موضوعات مطرح شده از سوى ايشان را در باب فلسفه بيان و سپس آن را نقد و ارزيابى كنيم. 1. آشنايى اجمالى با مكتب تفكيك الف) تاريخچه بنيانگذار اين مكتب، مرحوم ميرزا مهدى اصفهانى است. او با هجرت خود از نجف اشرف به مشهد مقدس (1340هجرى قمرى) ترويج اين طرز تفكر را آغاز كرد و پس از ايشان نيز شاگردانش راه او را ادامه دادند. البته اين مكتب، از آغاز بدين نام شهرت نداشته و عنوان «مكتب تفكيك» را اول بار، استاد محمد رضا حكيمى در كيهان فرهنگى، سال نهم، اسفندماه 1371 مطرح كرد، و در آنجا به معرفى اجمالى اين مكتب پرداخت. ايشان مدعى است گرچه نامگذارى «تفكيك» و «مكتب تفكيك» تازه است، واقعيت تفكيكْ قديمى و كهن است و پيشينه آن به صدر اسلام مىرسد، و مرحوم ميرزا مهدى اصفهانى و شاگردان وى را احيا كننده اين طرز تفكر مىشمرد. (مكتب تفكيك/86) ب) چكيده انديشه تفكيكيان معتقدند علومى همچون فلسفه و عرفان، از آغاز با دسيسه دشمنان دين و حاكمان جور وارد فضاى فرهنگى جامعه اسلامى شده است، و ورود آنها بيش از آنكه به نفع جامعه اسلامى باشد به ضرر آن بوده است، و از جمله آثار نامطلوب آن، مزج و آميختگى ميان معارف وحيانى و علوم بشرى است. ايشان سه راه و روش قرآن، عرفان و برهان و نتايج حاصل از آنها را جدا از هم و متفاوت با يكديگر دانسته، معتقدند بر اثر غفلت برخى عالمان و دانشوران مسلمان، خالصفهمى قرآن و سنت با مشكل روبهرو شده و تأويلهاى ناصوابِ اين دو منبع معرفتى دين، در ميان عارفان و فيلسوفان مسلمان رواج يافته است. از اين روى، تفكيكيان وظيفه خود مىدانند كه بر جداسازى ميان مفاهيم و علوم بشرى از يك سوى، و اصطلاحات و علوم وحيانى از سوى ديگر قيام كنند و استقلال و خودبسندگى علوم قرآنى را آشكار سازند. آقاى محمد رضا حكيمى كه خود معرف و مروج اين مكتب است، آن را چنين تعريف مىكند: تفكيك در لغت به معناى «جداسازي» است (چيزى را از چيز ديگر جدا كردن)، و «ناب سازي» چيزى و «خالص كردن» آن؛ و «مكتب تفكيك»، مكتب جداسازى سه راه و روش معرفت، و سه مكتب شناختى است در تاريخ شناختها و تأملات و تفكرات انساني؛ يعنى راه و روش قرآن، و راه و روش فلسفه، و راه و روش عرفان؛ و هدف اين مكتب، نابسازى و خالصمانى شناختهاى قرآنى و سرهفهمى اين شناختها و معارف است، به دور از تأويل و مزج با افكار و نحلهها، و بركنار از تفسير به رأى و تطبيق، تا «حقايق وحي» و اصول «علم صحيح» مصون ماند، و با دادههاى فكر انسانى و ذوق بشرى در نياميزد و مشوب نگردد. (همان/ 46ـ47) ايشان همچنين در جايى ديگر مىگويد: هنگامى كه مىگوييم «مكتب تفكيك» يعنى آن جهانبينى، و جهانشناسى، و نظامِ شناختى، و دستگاه فكرى و مبناى اعتقادى (و سيستم تعقلى)، كه ميان مفاهيم و اصطلاحات بشرى، يا ممتزج، از سويي؛ و معارف خالص الهى و آسمانى (متخذ از كتاب و سنت) از سويى ديگر، تفاوت قائل است و فرق مىگذارد؛ و در واقع و به عبارت بهتر، تفاوتى را كه هست و واقعيت دارد مىپذيرد، و بيان مىكند و روشن مىسازد... . و در مورد اين سه مبنا و مكتب (وحى، فلسفه و عرفان) «تفكيكي» است نه «تأويلي» و «مزجي» و «التقاطي» و «تطبيقي»؛ زيرا اين امر را ناشدنى مىداند، و اين سه جهانبينى و جهانشناسى را در حد هم و عين هم نمىشناسد، و تأويل و انطباق دادن را به زيان مبانى وحى و معارف قرآنى مىبيند؛ چون استقلال و خودبسندگى آنها را مخدوش مىسازد (و سطح آنها را پايين مىآورد)، و اين چگونگى را عقلاً و شرعا مردود مىشمارد. (همان/ 161) همان گونه كه از اين عبارات و همچنين عنوان «مكتب تفكيك» برمىآيد، ويژگى اساسى مكتب تفكيك، تأكيد اصحاب آن بر عدم مطابقت معارف فلسفى و عرفانى با معارف وحيانى، و لزوم جداسازى و مرزبندى ميان آنها، و پرهيز از تأويل متون دينى و رد آن به معارف فلسفى و عرفانى است. (ر.ك: همان/ 141 و 144) با وجود اين، تفكيكيان در آثار خود متعرض مسائل گوناگونى درباره فلسفه و عرفان اسلامى شدهاند. در خصوص فلسفه، ديدگاههاى ايشان را مىتوان به دو دسته كلى تقسيم كرد:
در بخش نخست به مسائلى همچون ترجمه فلسفه از زبان يونانى به عربى و آثار آن، و اصحاب ايشان با فلسفه، مخالفت گروهى از فقها با چگونگى برخورد امامان عليهمالسلام روش معرفت فلسفى، فيلسوفان و ميزان توجه ايشان به وحى، تأثير فلسفه در فهم متون دينى، فوايد فلسفه، نقد و زيانهاى فراگيرى فلسفه، و... پرداخته و در اين موضوعات در برابر فيلسوفان مسلمان موضع گرفتهاند. در بخش دوم نيز در بسيارى از مسائل فلسفى همچون اشتراك معنوى وجود، اصالت وجود، مباحث علت و معلول، ذات و صفات خداوند، چينش نظام هستى، معاد جسمانى و...با ادعاى ناسازگارى آراى فلاسفه ـ به ويژه پيروان حكمت متعاليه ـ با ظواهر آيات و روايات، به مخالفت با آنها برخاستهاند و البته گاهى نيز به روش فلسفى وارد بحث شده و كوشيدهاند با برهان عقلى ـ كه دستكم برخى از ايشان براى آن ارزش چندانى قائل نبوده، به آن وقعى نمىنهند ـ نادرستى انديشههاى رايج فلسفى را نشان دهند. بديهى است نقد و بررسى تفصيلى مطالب فوق تنها در قالب چندين كتاب پرحجم ميسر است، و اين نوشته تنها در صدد نقد و بررسى نظر تفكيكيان درباره يكى از اين مسائل ـ يعنى ترجمه فلسفه از زبان يونانى به عربى ـ است، و نويسنده بر آن است تا ـ به توفيق الهى و با بضاعت اندك خويش ـ موضوعات ديگر را نيز به تدريج، نقد و بررسى كند و ضمن تبيين آراى تفكيكيان در اين زمينهها، نقاط مثبت و منفى آنها را آشكار سازد. ج) شخصيتها و منابع مهمترين شخصيتها و منابع مكتب تفكيك از اين قرارند: 1. ميرزا مهدى اصفهانى (1303 ـ 1365 ق) ايشان بنيانگذار مكتب تفكيك و مهمترين شخصيت آن به شمار مىآيد. مهمترين آثار ايشان در زمينههاى مرتبط با علوم عقلى عبارتاند از:
2. سيد موسى زرآبادى (م 1353 ق) آقاى حكيمى ايشان را نيز در زمره بنيانگذاران مكتب تفكيك و در رديف ميرزا مهدى اصفهانى نام مىبرد، (همان/ 195) با وجود اين، اهميت ميرزا در ترويج افكار تفكيكى و تثبيت عقايد اين مكتب بسى بيشتر از ايشان است. اثرى از وى در زمينه علوم عقلى در دسترس نيست. 3. شيخ مجتبى قزوينى (1318 ـ1386 ق) شيخ مجتبى از شاگردان ميرزا مهدى اصفهانى و از نظر اهميت تقريبا شخصيتِ دوم اين مكتب است. مهمترين اثر مكتوب ايشان، بيان الفرقان (در اصول دين، و بيان تفاوت ميان معارف قرآنى و معارف فلسفى و عرفانى) در پنج جلد است. علامه طباطبايى بخشهايى از مطالب اين كتاب را در الميزان (5 / 259 ـ 289) نقد كرده است. اين كتاب در سال 1373 ش در تهران به همت مركز جامعه تبليغات اسلامى چاپ شده است. رسالههايى نيز از ايشان بر جاى مانده است؛ از جمله، رسالهاى در نقد اصول يازدهگانه فلسفه صدرايي. 4. ميرزا جواد تهرانى (1283 ـ 1368 ش) آثار باقى مانده از ايشان در زمينه علوم عقلى عبارتاند از:
5. شيخ محمود حلبي وى يكى ديگر از شاگردان ميرزا مهدى اصفهانى است. بهترين تقرير درس ميرزا نيز به قلم ايشان صورت گرفته و سپس ميرزا آن را تصحيح كرده است. او نقش بسيار مهمى در ترويج اين مكتب، به ويژه در تهران داشته و با تأسيس انجمن حجتيه و القاى دروس معارف، اين طرز تفكر را در ميان گروهى از تحصيلكردگان و روشنفكران در زمان رژيم سابق بسط داده است. ( موسوى، آئين و انديشه/ 27) 6. شيخ محمد باقر ملكى ميانجى (1324 ـ 1419 ق) برخى از آثار ايشان عبارتاند از:
7. شيخ على نمازى شاهرودى (1333 ـ 1405 ق) كتاب «تاريخ فلسفه و تصوف» و نيز «اصول دين» از جمله آثار ايشان است. در زمينههاى فقه، اصول و رجال نيز آثارى از ايشان بر جاى مانده كه پارهاى از آنها عبارتاند از:
8. شيخ حسنعلى مرواريد (1289 ـ 1383 ش) كتاب تنبيهات حول المبدأ و المعاد از ايشان است. 9. محمد رضا حكيمى (1314 ش ـ ) همان گونه كه گفته آمد، نام مكتب تفكيك را اول بار، ايشان براى اين نحله فكرى برگزيد، و با انتشار چندين كتاب، در ترويج افكار تفكيكى در سالهاى اخير نقش مهمى داشته است. مهمترين كتابهاى ايشان در اين زمينه عبارتاند از:
10. سيد جعفر سيدان (1313 ش ـ ) ايشان چند رساله در زمينه علوم عقلى نگاشتهاند كه پارهاى از آنها بدين قرارند:
برخى ديگر از شخصيتهاى مكتب تفكيك كه اثرى در زمينه علوم عقلى از ايشان بر جاى نمانده است عبارتاند از: شيخ على اكبر الهيان تنكابنى (م 1380 ق)، سيد ابوالحسن حافظيان (م 1360 ش)، شيخ هاشم قزوينى (م 1339 ش) و ميرزا على اكبر نوقانى (م 1370 ق). (ر.ك: حكيمى، همان/ 189 ـ 317) 2. نظر تفكيكيان درباره ترجمه فلسفه از زبان يونانى به عربى و آثار آن از جمله مسائلى كه اصحاب تفكيك بر آن تأكيد بسيار دارند، ترجمه كتب فلسفى از زبان يونانى به زبان عربى و تأكيد بر تأثيرهاى منفى آن است. آنان در اين باره بر چند نكته تأكيد مىورزند: 1ـ2. سوء نيت خلفا در امر ترجمه به نظر ايشان ترجمه اين كتابها را بايد نوعى تهاجم فرهنگى تلقى كرد، و ريشههاى آن را هم در زمان معاويه بايد جُست. (حكيمى، مكتب تفكيك/ 95 ـ 96 و 326؛ شرف الدين/ 157 ـ 158) از آنجا كه وى درصدد بود تا دمشق را در مقابل مدينه و كوفه قرار دهد، و مسلمانان را از مراجعه به على و اولاد على عليهمالسلام در معارف دين باز دارد، لاهوت مسيحى و دانايان آنان را به خويش نزديك كرد، و به ترويج معارف آنان در جامعه اسلامى پرداخت. سياست وارد كردن معارف از خارج عالم اسلام ادامه يافت تا در زمان خلفاى عباسى به اوج خود رسيد. مهمترين اهداف خلفا از اين كار عبارت بود از: 1. بستن دَرِ خانه اهلبيت عليهمالسلام و مشغول كردن مردم به علوم وارداتى، و در نتيجه، احساس بىنيازى مردم از مراجعه به اهلبيت، يعنى اين مفسران واقعى قرآن. (اصفهانى، ابواب الهدي/3، حكيمى، اجتهاد و تقليد در فلسفه/ 212). آقاى حكيمى پس از بيان اين مطلب، براى تأييد، كلامى از علامه طباطبايى (ره) را نيز شاهد مىآورد. علامه طباطبايى در پاسخ به اين پرسش كه « آيا فلسفه يونان (الهيات) كه چند قرن بعد از بعثت نبى اكرم صلىاللهعليهوآله بر اثر ترجمه كتب يونانى به عربى وارد جامعه مسلمين شد، تنها براى اين منظور بود كه مسلمين با علوم خارج از كشور خود آشنا شوند، و يا اينكه بهانهاى بود تا مردم را از رجوع به اهل بيت باز دارند؟» مىفرمايد: ... ظاهر حال اين است كه اين عمل به منظور تحكيم مبانى مليت اسلامى و فعليت دادن به هدفهاى دين بوده؛ چنانكه قرآن كريم تأكيد زيادى بر تعقل و تفكر در همه شئون آفرينش و خصوصيات وجود آسمان و زمين و انسان و حيوان و غيره دارد؛ و به موجب آن، مسلمين بايد به انواع علوم اشتغال ورزند. در عين حال، حكومتهاى معاصر با ائمه هدى نظر به اينكه از آن حضرات دور بودند، از هر جريان و از هر راه ممكن، براى كوبيدن آن حضرات عليهمالسلام و باز داشتن مردم از مراجعه به ايشان و بهرهمندى از علومشان استفاده مىكردند، مىتوان گفت كه ترجمه الهيات به منظور بستن درِ خانه اهلبيت عليهمالسلام بوده است... .(طباطبايى، بررسيهاى اسلامى،2/81 ـ 83) 2. ايجاد اختلاف و تفرقه در ميان امت اسلام براى تسلط هر چه بيشتر بر آنان و در واقع اجراى سياست «تفرقه بينداز و حكومت كن».(حكيمى، مكتب تفكيك/ 325 ـ 326) 3. نفوذ فرهنگى در ميان مسلمانان تا اداره حكومت سياسى برايشان ممكن باشد، (همان) و براى رسيدن به اين منظور شوم از دو گروه استفاده كردند:
2ـ2. شواهدى بر مدعاى فوق 1. از جمله شواهد اين مدعا آن است كه خلفاى اموى و عباسى تا آنجا كه مىتوانستند مردم را از مراجعه به اهل بيت عصمت و طهارت عليهمالسلامباز مىداشتند، در حالى كه اگر هدف آنان از ترجمه كتب، افزودن بر اطلاعات امت اسلام و تقويت مبانى فرهنگى و كمك به تحقق اهداف قرآنى بود، مىبايد اهل بيت عليهمالسلام را در ارائه معارف قرآنى و علوم وحيانى آزاد مىگذاشتند؛ چه، اين مصاديق آشكار «اهل الذكر» بيشتر و بهتر از هر كسى مىتوانستند به اين مهم بپردازند؛ حال آنكه خلفاى جور از هيچ ظلم و ستمى در حق آنان دريغ نورزيدند، و تا آنجا كه توانستند از رواج افكار و عقايد ايشان در ميان امت اسلام جلوگيرى كردند. 2. خلفا نه در اصل ترجمه كتابها، و نه در انتخاب آنها، با اهلبيت عليهمالسلام هيچ مشورتى نكردند. اگر آنها نيت خيرى داشتند، قطعا در اين زمينه از دانش اين معادن علم و حكمت بهره مىگرفتند. (حكيمى، اجتهاد و تقليد در فلسفه/ 215 ـ 216؛ مكتب تفكيك/ 325 ـ 326) 3. در برخى كتب، اصحاب تفكيكْ داستانى تاريخى از قول علامه مجلسى نقل مىكنند و آن را شاهد اين مدعا مىگيرند. در ابواب الهدي از قول علامه مجلسى ( رحمهالله) چنين آمده است: مىگويم: اين جنايت بر دين، و ترويج كتابهاى فلاسفه در ميان مسلمانان، از بدعتهاى خلفاى جور و دشمنان امامان دين، و به منظور باز داشتن مردم از ايشان و از دين مبين بوده است، و شاهد بر اين، مطلبى است كه صفدى در كتاب لاميه العجم گفته است، و آن اينكه مأمون، در آن هنگام كه با برخى از پادشاهان مسيحى ـ كه گمان مىكنم پادشاه قبرس باشد ـ پيمان صلح و دوستى برقرار كرد، از آنها درخواست كرد كه كتابهاى كتابخانه يونان را براى او بفرستند، و مجموعهاى از كتابها نزد آنها بود كه كسى بدانها دسترسى نداشت. آن پادشاه، خواص از مشاوران خود را جمع، و در اين رابطه با آنها مشورت كرد. همه آنها نظرشان بر اين قرار گرفت كه او اين كار را نكند، جز يكى از روحانيان آنها كه گفت: اين كتابها را به سوى آنها بفرست؛ چه، اين كتابها بر دولتى شرعى و دينى وارد نشده مگر آنكه آن را به فساد كشانيده، و در ميان پيروانش اختلاف افكنده است.1 4. فعاليت فراوان جمعى از علماى اهل كتاب براى ترجمه كتب يونانى و... به زبان عربى، و مشابهت كار آنها با فعاليتهاى فرهنگى تبشيرى و ميسيونرهاى مسيحى در روزگار اخير، اين احتمال را تقويت مىكند كه توطئهاى فرهنگى در كار بوده است، و كوشيدهاند تا به منظور دور نگهداشتن امت از خط واحد قرآنى ذهن مردم را با انواع مفاهيم و افكار پر كنند. (حكيمى، مكتب تفكيك/ 95 ـ 96) 3ـ2. آثار سوء ترجمه به نظر ايشان، نهضت ترجمه آثار سوء بسيار عميق و فراوانى براى عالم اسلام در پى داشت، تا جايى كه ميرزا مهدى مىگويد ضرر آن براى اسلام از ضرر سقيفه كمتر نبود: سپس در زمان مولايمان امام رضا عليهالسلام و پس از ايشان، مصيبت بزرگ ديگرى، بزرگتر از مصيبت اول (سقيفه) براى اسلام اتفاق افتاد، و آن هم ترجمه فلسفه و انتشار آن در ميان مسلمانان به دستور رشيد ملعون بود، تا اينكه قواعد آن تثبيت، و دلايل آن در قلوب مسلمانان راسخ شد.2 وى در جايى ديگر مىگويد: و بعد از ترجمه فلسفه بىنيازى كردند، تا آنجا كه به احتجاج با ايشان برخاستند؛ [مسلمانان] با داشتن آن، از علوم آل محمد عليهمالسلام احساس آن چنان كه از تاريخ (حوادث زمان) امام رضا عليهالسلام اين مسئله به دست مىآيد. بلكه مسئله بدانجا منتهى شد كه علوم ايشان (اهل بيت عليهمالسلام) در ميان پيروانشان كوچك شد، و در نتيجه، كلمات ايشان را به علوم بشرى يونانى تأويل كردند، و پنداشتند كه فهم مراد و منظور ايشان، متوقف بر فراگيرى علوم يونانى است، و اين امر نادرستى است.3 با بررسى سخنان اصحاب مكتب تفكيك در موارد مختلف به دست مىآيد كه ايشان موارد ذيل را از آثار سوء ترجمه مىدانستند:
3. نقد و بررسي 1. درباره هدف خلفا از به راه انداختن نهضت ترجمه، چندان نمىتوان خوشبين بود، و هدف آنان را صرفا ترويج علم و حكمت و كمك به شكوفايى تمدن اسلامى دانست؛ زيرا اگر فقط چنين هدفى داشتند مىبايست بيش از هر كسى به امامان معصوم رحمهالله، وبيش از هر چيز به ترويج علوم ايشان اهميت مىدادند، در حالى كه امامان معصوم عليهمالسلام بيش از ديگران آماج ستم و آزار خلفا واقع شدند، و همگى ـ جز امام زمان عجّل الله تعالى فرجه الشريف كه در پرده غيبت بود ـ به دست آنان به شهادت رسيدند. با وجود اين، نمىتوان هدف خلفا را در اهداف سوء ياد شده در كلمات اصحاب تفكيك منحصر دانست، و عشق و علاقه برخى از آنان ـ به ويژه مأمون ـ را به علم و دانش، و همچنين احساس نياز امت اسلامى به علوم و دانشهاى روز، و عقب نماندن از ديگران را ناديده گرفت. از آنجا كه جامعه اسلامى، در آن روزگار، بزرگترين و پهناورترين حكومتها را داشت، و خلفا به منزله حاكمان اين جامعه، آبرو و عزت و اقتدار خود را در گرو آشنايى هر چه بيشتر مسلمانان با علوم روز و بهرهورى از آنها مىدانستند، طبيعى بود كه دستكم براى حفظ موقعيت خود، با سرعت و دقت هر چه بيشتر، علوم روز را به استخدام خود در آورند، و از اين روى، نهتنها كتب فلسفه و الهيات، بلكه كتابهاى پرشمارِ ديگرى را از علوم طبيعى نيز به عربى ترجمه كردند و وارد عالم اسلام ساختند. 2. حتى اگر هدف خلفا از ترجمه كتب فلسفى، بستن دَرِ خانه اهل بيت عليهمالسلام و مشغول كردن مردم به علوم وارداتى، و در نتيجه، احساس استغنا و بىنيازى ايشان از مراجعه به اهل بيت عليهمالسلام بوده باشد، بايد گفت آنان هرگز به اين هدف شوم خود نرسيدند، و ترجمه فلسفه به ايشان كمكى نكرد. معاندان با اهل بيت عليهمالسلام ـ چه پيش از ترجمه فلسفه و چه پس از آن ـ خود را از مراجعه به اهل بيت عليهمالسلام بىنياز مىپنداشتند، و محتاج علوم اهل بيت عليهمالسلام دوستان و شيعيان ايشان نيز هماره خود را مىديدند، و ترجمه فلسفه و الهيات نهتنها از ارادت مسلمانان به آن فلسفى، با بصيرت بيشتر و اعتقادى بس ستارگان علم و حكمت نكاست، بلكه در سايه آشنايى با اين علوم و ارتقاى سطح فكرى و ديدند. عميقتر، خود را نيازمند علوم اهل بيت عليهمالسلام 3. هدف شوم خلفا از ترجمه كتب فلسفى، ما را از اين گونه معارف بىنياز نمىكند؛ زيرا پارهاى از مسائل تنها به روش عقلى بايد كانون بررسى قرار گيرند و نمىتوان در آنها به آيات و روايات و ديگر امور نقلى استناد كرد. آن دسته از مباحث فلسفى كه درباره اصل وجود خدا و برخى صفات او ـ جلّ و علا ـ بحث مىكنند از اين قبيلاند. روشن است كه پيش از پذيرفتن دين اسلام با دليل عقلى، نمىتوان ـ محض نمونه ـ براى اثبات خدا به آيه «الله خالق كلّ شىء» (زمر/62) و براى اثبات صدق كلام او ـ جلّ و علا ـ به آيه «و من أصدق من الله حديثا» (نساء/87) استناد كرد. عقل بايد پيشاپيش وجود خداوند و اتصاف حضرت حق به همه صفات كمالى را با برهان عقلى بپذيرد تا در برابر كلام خدا خاضع شود و آن را به منزله حجت بين خود و خدا بپذيرد، و مباحث فلسفى مىتواند به انسان كمك كند تا درباره اين امور و امور ديگرى از اين قبيل، به نيكى بينديشد و درست را از نادرست و حق را از باطل تشخيص دهد. افزون بر آنكه تبيين عقلانى معارف دين و دفاع عقلانى از آنها در برابر فلسفههاى مادى، مستلزم آشنايى با مسائل فلسفى است، و يك عالم دينى مىتواند با استفاده از اين ابزار، بزرگترين خدمتها را به دين و دينداران ارائه دهد. استاد حكيمى كه در تأييد نظر خويش به سخن علامه طباطبايى استناد كرده است شايسته بود بخش ديگر پاسخ ايشان را نيز، كه بلافاصله پس از آن سخن آوردهاند، مطرح مىكرد. مرحوم علامه پس از اينكه هدف شوم خلفا را از ترجمه الهيات تصديق مىكند، مىگويد: ولى آيا اين منظورِ ناموجهِ حكومتهاى وقت، و سوء استفادهشان از ترجمه و ترويج الهيات، ما را از بحثهاى الهيات مستغنى مىكند و موجب مىشود كه از اشتغال به آنها اجتناب و خوددارى كنيم؟ متن الهيات، مجموعه بحثهايى است عقلى محض كه نتيجه آنها اثبات صانع و اثبات وجوب وجود، وحدانيت و ساير صفات كمال او و لوازم وجود او از نبوّت و معاد مىباشد، و اينها مسائلى هستند به نام اصول دين كه ابتدائا بايد از راه عقل اثبات شوند تا ثبوت و حجيّت تفاصيل كتاب و سنّت تأمين شود؛ و گرنه احتجاج و استدلال به حجيت كتاب و سنت از خود دين و سنت، احتجاجى است دورى و باطل؛ حتى مسائلى كه از اصول دين مانند وجود خدا و وحدانيت و ربوبيت وى در كتاب و سنت وارد است، به همه آنها از راه عقل استدلال شده است.(طباطبايى، بررسيهاى اسلامى، 2/83 ـ 84) 4. هدف شوم خلفا از ترجمه كتب فلسفى، مستلزم ناپسند بودن اصل ترجمه نيست و هدف سوء و ناپسند عاملان يك كار را نبايد به معناى ناپسند بودن اصل آن دانست؛5 چرا كه از خودِ قرآن و اسلام نيز سوء استفادههاى فراوان شده است. آيا از اين مسئله مىتوان ـ معاذ اللّه ـ بطلان قرآن و اسلام را نتيجه گرفت؟ علامه طباطبايى با اشاره به اين حربه مخالفان منطق و فلسفه مىگويد: كسى كه به اين استدلال (عليه منطق و فلسفه) تمسك كرده، متفطن به اين نكته نشده است كه هموار ساختن راهى به منظور غرضى فاسد، يا طى آن با هدفى ناپسند، منافاتى با اين ندارد كه آن راه، مستقيم (و موصل به هدف باشد)؛ همچون شمشيرى كه مظلومى را با آن مىكشند، و همچون دين، كه آن را در (راه كسب) غير رضاى خدا به كار مىگيرند.6 ترجمه كتب علمى و فلسفى ـ هرچند با انگيزههاى نادرست خلفا صورت گرفته باشد ـ مسلمانان را بيش از پيش با علوم روز آشنا كرد و به آنان امكان داد تا در پرتو تعاليم عاليه اسلام و بهرهگيرى از دانشهاى بشرى، پايههاى تمدن بزرگ اسلامى را هر چه مستحكمتر سازند و تا قرنها سيادت علمى و فرهنگى عالم را به خود اختصاص دهند. 5. با صرف نظر از اينكه هدف خلفا از برپايى نهضت ترجمه چه بوده است، سرّ ادامه آن و استقبال علماى اسلام از اين نهضت فكرى ـ فرهنگى را بايد در تشويق قرآن و روايات به فراگيرى علم و حكمت به طور مطلق جستوجو كرد. (طباطبايى، قرآن در اسلام/ 139 ـ 140) آياتى همچون: فبشّر عباد * الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه (زمر/ 17 و 18)7 كه به قرينه «أحسنه» در آن، منظور از قول، قرآن و روايات نيست يا دستكم منحصر در آن نيست و شامل علوم و سخنان ديگر نيز مىشود، و آيه هل يستوى الذين يعلمون و الذين لايعلمون (زمر/ 9)،8 و رواياتى همچون: اطلبوا العلم و لو بالصّين فانّ طلب العلم فريضه على كلّ مسلم (محمدى رىشهرى، ميزان الحكمة، 3/2070)،9 و الحكمه ضالّه المؤمن، فخذ الحكمه و لو من أهل النفاق (همان، 1/ 671)،10 و الحكمة ضالّه المؤمن، فاطلبوها و لو عند المشرك تكونوا أحقّ بها و أهلها (همان)،11 اينها و آيات و روايات فراوان ديگر كه مسلمانان را به تلاش علمى گسترده براى پى بردن به حقايق عالم تشويق مىكند، موجب شد كه مسلمانان از اين تلاش علمى استقبال كنند، و از نتيجه آن براى غناى هر چه بيشتر فرهنگ و تمدن اسلامى بهره گيرند. علماى اسلام در قرنهاى نخستين، با الهام از آيات و روايات، در هر گوشهاى از دنيا كه انديشه تابناكى يافتند، آن را به جهان اسلام آوردند و به زيبايى و با دقت ترجمه كردند؛ به گونهاى كه اروپاييان در قرون وسطا از طريق همين ترجمههاى دانشمندان مسلمان، با انديشههاى دوران باستان آشنا شدند، و به دليل همان تأكيدهاى دينى بود كه مىبينيم در تاريخ مسلمانان، تفكر فلسفى در ميان آنان روز به روز بالندهتر شد و تندباد «تهافت»ها12 و «مصارع»ها13 نهتنها شعله تابنده آن را فرو ننشاند كه آن را فروزانتر ساخت، و اين از ارتباط عميق تفكر عقلانى با مكتب جاويد اسلام حكايت دارد. (ر.ك:ارشادى نيا، نقد و بررسى نظريه تفكيك/ 128 ـ 129) 6. اين عقيده كه ترجمه فلسفه باعث احساس بىنيازى امت اسلام از رجوع به اهل بيت عليهمالسلام و بلكه مقابله فيلسوفان و متكلمان با امامان و از شهادت تاريخ، بيشتر مسلمانان، پس از وفات رسول خدا از اهل بيت عليهمالسلام جمله امام رضا عليهالسلام شد، درست نيست؛ زيرا به جدا شدند، نه پس از ترجمه كتابها؛ و اقليت دوستان و شيعيان ايشان نيز پس از ترجمه كتب فلسفى و آشنايى با فلسفه، نهتنها ارادتشان به اهل بيت كمتر نشد، بلكه بيشتر هم شد. تاريخ نيز نشان نداده است كه فيلسوفى با امام رضا عليهالسلام به مخالفت برخاسته باشد. اولين فيلسوف عالم اسلام را كندى (م 252 ق) دانستهاند كه نه تنها مخالفتى با معصومان عليهمالسلام نداشته، بلكه در نامهاى كه از ايشان براى امام حسن عسكرى عليهالسلام بر جاى مانده است از آن حضرت پرسشهايى كرده است (ر.ك: فيض كاشانى، الوافى، 1/377)، و كسانى كه در مجالس مناظره با امام رضا عليهالسلام حاضر مىشدند، متكلمان امام رضا عليهالسلام اديان و مذاهب مختلف بودند، و پيروى از دين و مذهبشان آنان را به مناظره با كشانده بود، نه پيروى از فلسفه و فيلسوفان. 7. بررسى اتهام تأويل به فلاسفه، و همچنين مسئله ميزان تأثير فلسفه بر فهم روايات، به مقالات مستقلى نياز دارد. 8. ترجمه فلسفه را نمىتوان سبب بىاعتنايى عالمان به روايات معارفى دانست؛ چه، فلاسفه مسلمان، فلسفه را در عرض دين نمىديدند، و با وجود آن، خود را از ثقلين بىنياز نمىپنداشتند، بلكه به مدد فلسفه با ديدى عميقتر و سينهاى گشادهتر به محضر قرآن و عترت مىرفتند، و از معارف ناب و عميق آنها بيش از ديگران بهره مىبردند، و اگر پارهاى از روايات را به دليل مخالفت با مسلمات عقلى تضعيف، و از نقل و ترويج آنها خوددارى كردند، نهتنها نبايد آنان را سرزنش كرد، كه بايد ايشان را به خاطر اين خدمتشان ستود؛ زيرا اين از مسلّمات تاريخى است كه روايات جعلى فراوانى در كتب روايى مسلمانان راه يافتهاند، و بهترين ميزان براى تشخيص آنها مسلمات عقلى و شرعى است. و اگر نقد روايات و درايه الحديث علماى ژرفانديش ما نبود، خدا مىداند كه امت اسلام به استناد روايات مجعول، به چه بيراههها كه نمىرفت! 9. «غلبه جهالت بر مردم»، «جهل به عقل و احكام آن» و «تاريك شدن نور اسلام» را نيز از آثار شوم ترجمه برشمردهاند؛ در حالى كه به شهادت تاريخ، مسلمانان با الهام از دين مبين اسلام و با بهرهگيرى از علوم و تجربيات ديگران، طى چندين قرن، سيادت علمى جهان را از آن خود ساختند و تمدن عظيم اسلامى را بنا نهادند؛ قلّههاى علم و دانش را فتح كردند؛ و نور اسلام را عالمگير ساختند. اگر امت اسلام آن چنان كه بايد، جملگى به قرآن و عترت روى مىآوردند، شاهد نضج و شكوفايى بيشترِ تمدن اسلامى، مىبوديم، ولى به هر روى، امت اسلام هر قدر به علم و حكمت ارج نهاد از ثمرات آن بهره برد، و هر چه در شكرگزارى نعمت ثقلين كوتاهى كرد، گرفتار پيامدهاى آن شد، و در تشخيص علل و عوامل كاميابيها و ناكاميها نبايد دچار اشتباه و مغالطه شد. 10. «تشكيك علماى عامه در بسيارى از معارف قرآنى با تمسك به معارف يوناني» را نيز از ديگر آثار سوء ترجمه دانستهاند. پاسخ اين سخن نيز روشن است. اگر منظور از «معارف قرآني» مباحث ناظر به ولايت و امامت باشد بايد گفت اولاً، علماى عامه بسيار پيشتر از ترجمه متون، در اين گونه مسائل تشكيك مىكردند، و مخالفت آنان با اين دسته از معارف قرآنى به ترجمه فلسفه ربطى ندارد؛ ثانيا. اگر بنا باشد از مسائل فلسفى براى اثبات حقانيت مذهبى خاص استفاده شود، اين پيروان مذهب تشيعاند كه مىتوانند از مسائل فلسفى براى اثبات عصمت جانشينان پيامبر و همچنين حقانيت معارف ايشان بهره برند، و در نتيجه، نادرست است كه بگوييم علماى عامه از مسائل فلسفى براى اثبات حقانيت مذهب خود بهره بردند. همچنين اگر منظور ايشان از «معارف قرآني»، مباحث ناظر به مبدأ و معاد و ... است كه در فلسفه نيز از آنها بحث مىكنند، و به نظر تفكيكيان نتيجه مباحث فلسفى با نتيجه مباحث قرآنى در اين زمينهها متفاوت است، بايد گفت اولاً، استفاده از فلسفه در تفسير قرآن و روايات، به علماى عامه اختصاصى ندارد و همواره گروهى از علماى فريقين بودهاند كه متون دينى را بر اساس محكمات و مسلمات فلسفه تفسير مىكردهاند، و حتى مىتوان گفت كه در گذر تاريخ، اعتقاد علماى شيعه به فلسفه، بيش از توجه علماى عامه به آن بوده است، و دليل اين امر نيز آن است كه روايات شيعى بيش از روايات موجود در منابع حديثى اهل سنت با مسائل فلسفى قرابت و همخوانى دارد. از همين روست كه شيعيان، سهم بيشترى در ترويج و تقويت مباحث فلسفى داشتهاند. در نتيجه متهم كردن خصوص «علماى عامه» نادرست است؛ ثانيا، علماى فريقين، در گذر تاريخ براى اثبات و تبيين معارف دينى و دفاع از آنها از معارف فلسفى به بهترين وجه بهره بردهاند. نگاهى به كتابهاى كلامى فريقين ـ به ويژه از زمان خواجه نصيرالدين طوسى به بعد ـ ميزان استفاده متكلمان را از مباحث فلسفى نشان مىدهد؛ ثالثا، بر فرض كه چنين سوء استفادهاى نيز رخ داده باشد، اين مسئله هيچ قدحى براى فلسفه به شمار نمىآيد. همچنان كه دشمنان اسلام از قرآن و آيات نورانى آن نيز سوء استفادههاى فراوانى كردند، و با سپر كردن قرآن، امت را در برابر اسلامِ مجسم، يعنى امير مؤمنان عليهالسلام قرار دادند. 11. ترجمه فلسفه را موجب «راهيابى اجمال به بسيارى از روايات، و سخت شدن استنباط احكام از روايات» دانستهاند، تا جايى كه «علماى دين براى مقابله با آن، علم اصول را بنا نهادند»! درباره بخش اول اين سخن، بايد گفت واقعيتْ كاملاً بر عكس است، و پارهاى از آيات و روايات كه عمق معناى آنها براى بسيارى از مردم و بلكه عالمان دين، مبهم و مجمل بود، با تلاش هزار ساله فيلسوفان و در سايه معارف حكمت متعاليه معناى خود را بازيافت و از بوته اجمال و ابهام بيرون آمد. اين سخن، دامنى دراز دارد و شايسته است، در مقاله مستقلى بدان پرداخته شود. اما اينكه تدوين علم اصول احكام (اصول فقه) نيز براى مقابله با ابهام حاصل از ترجمه فلسفه صورت گرفته باشد، به روشنى نادرست است. آيا آشنايان به فقه و اصول و فلسفه، هرگز مىتوانند بپذيرند كه اگر فلسفه به عربى ترجمه نمىشد، فقها هيچ گاه محتاج تدوين علم اصول فقه نمىشدند، و به محض شنيدن و ديدن يك روايت، و بدون اعمال هيچ قاعده اصولى، فتوا صادر مىكردند؟! 12. «بسط سخن در اصول و راهيابى اختلافهاى فراوان» را نيز از ديگر آثار سوء ترجمه شمردهاند. پاسخ آن است كه بر اين اساس، نزول قرآن را نيز بايد داراى آثار سوء دانست؛ چه، عربهاى جاهلى، پيش از نزول قرآن تنها از اسب و شتر و شراب و عشق و مستى سخن مىگفتند و در بسيارى از معارف مبدأ و معاد هيچ گونه اختلافى نداشتند؛ زيرا از بسيارى مطالب قرآنى بويى نبرده بودند تا درباره آنها اختلاف كنند؛ اما نزول قرآن موجب شد كه به اختلافهاى فراوان درباره خدا و صفات خدا، از قبيل وحدت و عدالت و علم و حكمت، و نيز معارفى همچون قضا و قدر و بداء و برزخ و قيامت مبتلا شوند. 13. «فراموشى زبان فطرت و جايگزينى زبان اصطلاحات و دور ماندن از فهم سره معارف قرآني» را نيز از ديگر آثار سوء ترجمه معرفى كردهاند. اين سخن به آنجا مىانجامد كه هر كس جاهلتر و عامىتر بوده و ذهنى دست نخوردهتر داشته باشد، آيات و روايات را بهتر از علما و دانشمندان مىفهمد؛ چيزى كه برخى تفكيكيان به صراحت آن را در كلمات خويش آوردهاند؛ حال آنكه نادرستى آن نيازى به سخن ندارد. 14. اينكه «ترجمه متون فلسفى به عربي» را باعث هدم دين و آثار نبوت، و آن را براى اسلام خطرناكتر از سقيفه بشمريم، اين پرسش را پديد مىآورد كه اگر واقعا ترجمه كتابهاى فلسفى و... اين قدر براى اسلام خطرناك بود، چرا پيامبر و امامان معصوم عليهمالسلام مسلمانان را از چنين خطر بزرگى آگاه نساختند، و در مقابل، با دستور دادن به فراگيرى علم و دانش ـ حتى از مشرك و منافق ـ آنان را به اين كار تشويق كردند، و از فلاسفه بزرگى همچون ارسطو و افلاطون به نيكى ياد كردند. چند روايت در اين زمينه نقل شده است كه يك نمونه از آنها روايتى است كه فاضل شهرزورى در نزهه الارواح آورده است: و يروى عنه عليه السلام « أنّه كان اذا كمّل واحد من أهله قال له: يا أرسطاطاليس هذه الأمّه »(ص 30) از رسول خدا صلىاللهعليهوآله روايت شده است كه هنگامى كه يكى از اطراف
نظرات شما عزیزان: پيوندها
|
|||||||||||||||||
![]() |